همکاری ملی یا فروپاشی پرهزینه؟ ج.ا در آزمون سرنوشت ساز
- آریا چَمروش

- Jul 19
- 5 min read
Updated: Sep 27

ج.ا امروز، در جایگاه یک ساختار قدرت، نه در حال ریزش تدریجی، بلکه در میانهی یک انسداد تاریخی است که نشانههای آن در همهی سطوح داخلی و بینالمللی قابل مشاهده است. بحران جانشینی، نافرمانی اجتماعی، فرسایش نهادی، تحریمهای هوشمند، حملات سازمانیافته اطلاعاتی، و فشارهای همزمان امنیتی و اقتصادی، وضعیتی را پدید آوردهاند که در ادبیات و متون گذار سیاسی از آن با عنوان «نقطهی گسست غیرقابل بازگشت» یاد میشود. در این وضعیت، نه اصلاح امکانپذیر است و نه ادامهی وضع موجود.
ساختاری که برای دههها از طریق مهندسی اجتماعی، سرکوب سازمانیافته، و بحرانآفرینی منطقهای، بقای خود را تضمین میکرد، اکنون خود به یکی از تهدیدات اصلی برای امنیت ملی ایران، ثبات منطقه، و نظم جهانی تبدیل شده است. در چنین وضعیتی، نه قدرت در دست نظام باقی مانده، نه مشروعیتی برای چانهزنی سیاسی، و نه پایگاهی برای اتکای اجتماعی. اما همین وضعیت، در عین تلخی، میتواند به مثابه یک فرصت حیاتی برای انتقال قدرت بدون خشونت و بر مبنای ارادهی ملت مورد استفاده قرار گیرد؛ فرصتی که اگر نادیده گرفته شود، پیامدهای آن میتواند، از آنچه فکر کنید خطرناکتر باشد.
این مقاله، بر پایهی تحلیل نظری تجربههای گذار موفق در دوران بحران، استدلال میکند که تنها مسیر باقیمانده برای جمهوری اسلامی، پذیرش فضای باز سیاسی و پیوستن به طرح «همکاری ملی برای نجات ایران» است؛ طرحی که با پشتیبانی شهریار ایران شاهزاده رضا پهلوی و همراهی نیروهای میهندوست شکل گرفته و بر انتقال آرام قدرت به ملت، تشکیل نهادهای دوران گذار، و تصمیمگیری نهایی درباره ساختار آینده در چارچوبی ملی و مشروع استوار است.
در ادامه نشان داده خواهد شد که چرا جمهوری اسلامی دیگر تصمیمساز نیست، چگونه فشارهای داخلی و خارجی آن را به مرز فروپاشی سوق دادهاند، و چگونه میتوان از مسیر گشودن فضای سیاسی، هم آیندهای مسالمتآمیز برای ایران رقم زد، و هم از بروز بحرانهای خونین و تحمیلی از سوی نظام حاکم جلوگیری کرد.
برای نخستین بار در تاریخ ج.ا، ساختار قدرت آن همزمان با دو فشار تعیینکننده مواجه است: نخست، فشار از درون جامعه که در قالب نافرمانی گسترده، فروپاشی اعتماد عمومی، مهاجرت نخبگان، و زوال مشروعیت قابل مشاهده است؛ و دوم، فشارهای بیرونی که اینبار نه صرفاً از سوی دولتهای غربی، بلکه از طریق ساز و کارهای بینالمللی، عملیاتهای اطلاعاتی، اتحادهای منطقهای و طرد تدریجی از موازنههای ژئوپلیتیک اعمال میشود. این دو فشار، نظامهایی را که فاقد نهادهای تعدیلکنندهاند، بهسرعت به آستانه فروپاشی سوق میدهند.
از درون، ج.ا با فروپاشی درونی سرمایه اجتماعی مواجه است. ساختاری که زمانی خود را متکی به مردم مینامید، اکنون فاقد هرگونه پیوند واقعی با افکار عمومی است. انتخابات بیاثر، شوراهای فرمایشی، سرکوب فعالان مدنی، و فروبستگی مطلق رسانهای، چنان وضعیت خفگی سیاسیای پدید آورده که هرگونه نشانهای از اعتراض، از لایههای اجتماعی به میدانهای ناگهانی تبدیل میشود. در چنین ساختاری، نه تنها هیچ ابزار اصلاح باقی نمانده، بلکه حتی توان کنترل بحران نیز بهتدریج تحلیل رفته است.
از بیرون نیز، وضعیت به شدت متحول شده است. برای نخستین بار در چهار دهه، جامعه جهانی نه صرفاً با برنامه هستهای، بلکه با ماهیت تهدیدآفرین خود ساختار ج.ا مواجه است. بازتعریف تهدید ایران از سوی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی جهانی، ضربات هدفمند به مراکز حساس نظامی و امنیتی، تحریمهای هوشمند و فزاینده، و حرکت به سوی احیای مکانیسمهای تنبیهی حقوقی- از جمله احتمال فعال شدن «ماشه»- ج.ا را در موقعیتی قرار داده که نه قدرت واکنش مؤثر دارد و نه امکان بازتعریف خود.در این میان، متغیر دیگری نیز وارد معادله شده است: افول قدرت پشتیبان اصلی ج.ا، یعنی روسیه. جنگ اوکراین، فروپاشی وجهه استراتژیک کرملین، و بیاعتمادی روزافزون میان مسکو و تهران، به ویژه در عرصه اطلاعات و تکنولوژی، تکیهگاه سیاست خارجی ج.ا را متزلزل ساخته است. آنچه پیشتر نوعی «موازنه از طریق شرق» خوانده میشد، اکنون به انزوایی مضاعف تبدیل شده است؛ و ج.ا، بجای بازیگر مستقل، به مهرهای منفعل در محاسبات دیگران بدل گشته است.
در چنین فضایی، ج.ا دیگر نه تصمیمساز است و نه حتی تصمیمگیر؛ بلکه به ساختاری تبدیل شده که تحت فشار، صرفاً به واکنشهای دفعی، بیپشتوانه و بعضاً متناقض دست میزند. این وضعیت، نشانهی کلاسیک از گذار رژیمها از مرحله کنترل به مرحله زوال است.
در چنین وضعیت بحرانیای که ساختار قدرت هم درونفرسا و هم بیرونفشار است، تنها انتخاب عاقلانه و متمدنانهای که باقی میماند، پذیرش فضای باز سیاسی و انتقال کنترل وضعیت به ملت ایران است. این فرآیند، اگرچه در نگاه نخست دشوار بهنظر میرسد، اما در مقایسه با پیامدهای سقوط ناگهانی و فروپاشی خشونتبار، تنها گزینهایست که میتواند ایران را از آسیبهای بزرگتر حفظ کند.پیشنهاد مشخص، چیزی نیست جز آنچه در قالب طرح همکاری ملی برای نجات ایران مطرح شده است. این طرح، که با پشتیبانی رضا شاه دوم و همراهی نیروهای مختلف ملی و مدنی در حال شکلگیریست، چارچوبی است برای گذار آرام، مشروع و مبتنی بر ارادهی ملت. برخلاف برداشتهای سطحی، این طرح نه حذفگرا است و نه مبتنی بر انتقام؛ بلکه به روشنی اعلام کرده است که درهای آن به روی تمامی نیروها و نحلههایی که ایران را خانهی خود میدانند، باز است.
در قلب این طرح، دو اصل اساسی نهفته است:
نخست، تشکیل یک فضای سیاسی امن، آزاد و شفاف که امکان مشارکت عمومی را برای دوران گذار فراهم آورد. دوم، تشکیل نهادهای دوران انتقال با برنامههای دقیق و تدوین شده.
در ادبیات علوم سیاسی، به چنین فرصتهایی، «مقاطع بحرانی یا بزنگاههای سرنوشتساز» گفته میشود؛ لحظاتی که انتخابهای درستی در آنها میتواند مسیر آینده یک ملت را برای آینده تعیین کند. بسیاری از کشورهایی که توانستهاند از بحرانهای داخلی بهسلامت عبور کنند، دقیقاً در چنین لحظههایی، مسیر انتقال قدرت به ملت را پذیرفته و از منطق لجاجت یا سرکوب چشمپوشی کردهاند. تجربهی اسپانیا پس از فرانکو، آفریقای جنوبی پس از آپارتاید، یا چکسلواکی پس از فروپاشی کمونیسم، نمونههای روشن از امکان گذار بدون خونریزی از طریق همراهی ساختارهای مستقر با خواست ملت هستند.اکنون جمهوری اسلامی در برابر چنین لحظهای ایستاده است. ادامهی مسیر کنونی، تنها به انفجار اجتماعی، دخالتهای خارجی، و باز شدن مسیرهای پرهزینه و فاجعهبار منتهی خواهد شد. اما اگر ساختار قدرت کنونی، حتی در واپسین لحظات، تصمیمی مسئولانه اتخاذ کند و به خواست عمومی برای شکلگیری همکاری ملی تن دهد، این امکان تاریخی وجود دارد که ایران، پس از دههها بحران، وارد دورهای نو از بازسازی مشروع، آرام و مردمی شود.
اکنون، آنچه پیشِ روی ج.ا قرار دارد، نه صرفاً یک چالش مدیریت و کشورداری، بلکه پرسشی تاریخی و تمدنی است:
آیا حاضر است از درون ساختاری که به بنبست رسیده، راهی به سوی ملت بگشاید؟یا آنکه، همچون رژیمهای لجوج تاریخ، در برابر موج تغییر، خود را در مسیر فروپاشی و نابودی قرار خواهد داد؟
طرح همکاری ملی با پشتیبانی یکی از مشروعترین و فراگیرترین چهرههای ملی ایران، رضا شاه دوم پهلوی، دعوتی است به تصمیمسازی از دل خرد و عقلانیت، نه تحمیل؛ از مسیر همافزایی، نه انتقام؛ و با هدف حفظ ایران، نه برای یک جریان، بلکه برای همه ایرانیانی که این سرزمین را وطن میدانند.
نادیدهگرفتن این پیشنهاد، بهویژه در شرایطی که ج.ا از پشتوانه اجتماعی تهی شده و از بازیهای ژئوپلیتیک نیز بیرون رانده شده است، تنها به تعجیل در وقوع یک فروپاشی پرهزینه منجر خواهد شد؛ تنها راه جلوگیری از این هزینه برای ایران، پذیرش فضای باز سیاسی و انتقال اراده به ملت ایران است. این انتقال، نه یک شکست، بلکه تن دادن به خواست یک ملت در واپسین لحظات قدرت است. اگر ج.ا واقعاً دغدغهی ایران را دارد- ولو به ظاهر- اکنون زمان آن است که میدان را به ملت بسپارد، بدون قید و شرط، بدون پیششرط، و بدون مداخلهطلبی.
این مقاله، نه تهدید است، نه تمنا؛ بلکه هشداری مبتنی بر منطق علم سیاست، تجربههای جهانی و اقتضائات ملی ایران است. آینده از هماکنون ساخته میشود، و آنکه امروز قدرت انتخاب دارد، فردا مسئول نتیجهی آن خواهد بود.
ملت ایران آمادهی تصمیمگیری و پذیرش مسئولیت است؛ و اگر ساختار مستقر هنوز توان درک موقعیت را داشته باشد، باید پیش از آنکه فرصتها به کلی از میان برود، صحنه را ترک کند.




Comments