top of page

فروپاشی امپراتوری

فروپاشی امپراتوری

فروپاشی امپراتوری در سایه؛ خاورمیانه پسا‌روسی از دُنباس تا غزه

از سال ۱۹۴۸ و همزمان با تأسیس دولت اسرائیل، اتحاد شوروی در تلاش بود سهمی در نظم نوین جهانی بیابد. مسکو در آغاز اسرائیل را به‌ رسمیت شناخت تا نفوذ بریتانیا را در خاورمیانه تضعیف کند، اما این سیاست تنها چند ماه دوام آورد.

از سال ۱۹۴۹ به بعد، با نزدیک‌شدن تل‌آویو به واشنگتن، کرملین اسرائیل را «پایگاه امپریالیسم آمریکا» نامید و وارد مرحله‌ای تازه از رقابت ایدئولوژیک شد که در پژوهش‌های تاریخی از آن با عنوان «کارزار ضدصهیونیستی شوروی» یاد شده است.

در این دوران، مسکو با بهره‌گیری از شبکه‌های حزبی، رسانه‌ای و آموزشی، گفتمان تازه‌ای را در جهان عرب ترویج کرد که بر پایه‌ی پیوند میان «ضدصهیونیسم، ضدامپریالیسم و عدالتخواهی خلق‌ها» بنا شده بود. هدف این کارزار، نه نفی یهودیت، بلکه مشروعیت بخشیدن به نفوذ سیاسی شوروی از راه بسیج افکار عمومی علیه غرب بود.


از اوایل دهه‌ی ۱۹۵۰، آموزش افسران عرب، تأسیس حزب‌های چپ در مصر، سوریه و عراق، و تسلیح جنبش‌های فلسطینی بخشی از همین استراتژی بود. بدین‌ترتیب، خاورمیانه از همان آغاز دولت اسرائیل، به یکی از میدان‌های اصلی رقابت بلوک شرق و غرب بدل شد؛ رقابتی که پایه‌های فکری و سازمانی آن تا شکل‌گیری ( ج.ا‌ ) و محور مقاومت امتداد یافت.


شوروی در دهه‌های بعد، به‌ ویژه از دوران حکومت جمال عبدالناصر در مصر تا جنگ سرد متأخر، نفوذ خود را در قالب گفتمان چپ جهانی تثبیت کرد؛ با آموزش نظامی، تسلیحاتی و تبلیغاتی نیروهای همسو در خاورمیانه و آفریقا.


اما فروپاشی این ساختار در سال ۱۹۹۱، آغاز موج نخست افول روس‌ها بود؛ موجی که تضعیف پایگاه‌های نفوذ شوروی در جهان عرب را در پی داشت. با سقوط صدام حسین در عراق و سرنگونی معمر قذافی در لیبی، دو ستون اصلی نفوذ روسیه در خاورمیانه فرو ریخت و عصر جدیدی از استقلال سیاسی و بازتعریف قدرت‌های منطقه‌ای آغاز شد.


روسیه پس از این شکست، کوشید تا نفوذ خود را به‌ صورت غیرمستقیم بازسازی کند. از دل همان بستر ایدئولوژیک، رویداد ۱۳۵۷ در ایران برخاست؛ جمهوری اسلامی، هرچند در ظاهر خود را ضدکمونیسم وانمود می‌کرد، اما در عمل از همان مبانی ضدغربی و دولت‌محور شوروی پیروی می‌کرد و با بازتولید مفاهیمی چون مستضعف و مستکبر، صدور انقلاب و مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم، به حلقه‌ی مکمل مسکو در خاورمیانه تبدیل شد. در دهه‌های بعد، تهران با  پشتیبانی و گسترش حزب‌الله در لبنان، حماس در فلسطین، حوثی‌ها در یمن و حشدالشعبی در عراق، شبکه‌ای از گروه‌های نیابتی را پدید آورد که در ظاهر مذهبی اما در بنیان، بازتاب ساختار سیاسی شوروی‌گرایانه بودند.


در همین دوران، با وجود شعارهای استقلال، ایران از مسیر توسعه‌ی واقعی بازماند. صادرات گاز کشور به شوروی (از ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷) که در دوران پادشاهی پهلوی نماد همکاری متوازن و عقلانی بود، پس از استقرار ( ج.ا ) قطع شد و بازار گاز منطقه به‌ کلی در اختیار روسیه قرار گرفت. در حالی که صادرات نفت ایران در دهه‌ی پایانی پهلوی به حدود شش میلیون بشکه در روز رسیده بود و ظرفیت بالقوه‌ی افزایش تا ده میلیون بشکه داشت، ( ج.ا ) آن را به کمتر از دو میلیون کاهش داد. بدین‌ ترتیب، کشوری که می‌توانست یکی از سه قدرت انرژی جهان باشد، عملاً جایگاه خود را به روسیه‌ای سپرد که همچنان بر خام‌ فروشی متکی است.


نتیجه، فرسودگی ساختاری و اقتصادی بود، تولید ناخالص داخلی ایران به حدود یک‌ چهارم تا یک‌ پنجم همسایگان منطقه سقوط کرد، صنایع ملی از درون تحلیل رفت و فرار سرمایه و مغزها به پدیده‌ای مزمن بدل شد. امروز ( ج.ا ) نه تنها در عرصه‌ی سیاسی و اخلاقی، بلکه در بنیان اقتصادی نیز بازتاب همان نظام فرسوده‌ی شوروی است. ساختاری مبتنی بر انحصار، فساد و بی‌اعتمادی به بازار و جامعه.


در سطح کلان‌تر، روسیه نیز از اصلاح بازماند. از فروپاشی ۱۹۹۱ تا امروز، کرملین هرگز نتوانست در چرخه‌ی جهانی نقش مولد و سازنده‌ای ایفا کند. درآمدهای نفت و گاز جایگزین نوآوری شد، الیگارشی جای حزب را گرفت و دولت در بند ذهنیت شوروی‌گرایانه‌ی امنیتی باقی ماند.


جنگ اوکراین که قرار بود نمایش بازگشت روسیه به قدرت جهانی باشد، به نماد ناتوانی و انزوا تبدیل شد؛ جنگی که نه‌تنها روسیه را درگیر فرسایش اقتصادی و نظامی کرد، بلکه زنجیره‌ی نفوذ آن در خاورمیانه را نیز در هم شکست.

همزمان، موج دوم افول روس‌ها در جریان است: از دُنباس* تا غزه، از تضعیف نیابتی‌هایش تا فرار بشار اسد به مسکو برای درخواست تضمین بقا، همه نشانه‌های پایان دومین افول امپراتوری روس در قرن بیست‌ و یکم‌اند.


امروز، با فروپاشی ساختار نیابتی مسکو، امپراتوری در سایه به پایان رسیده است. ( ج.ا )، آخرین کنیز منطقه‌ای این محور، در بحران مشروعیت و فروپاشی اقتصادی گرفتار است و بازوهای آن یکی پس از دیگری از هم می‌پاشند. حزب‌الله، حوثی‌ها و حشدالشعبی دیگر جنبش‌های مقاومت نیستند، بلکه بقایای شبکه‌ای هستند که بدون تغذیه‌ی روسی، کارکرد خود را از دست داده‌اند. در مقابل، خاورمیانه در حال ورود به مرحله‌ای نو است: نظمی که نه بر ایدئولوژی بلکه بر عقلانیت، توسعه و همکاری استوار است. جشن امروز اسرائیل و حضور دونالد ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده به همراه سران کشورهای مهم جهان در آن، صرفاً جشن تسلیم و  پایان حماس نیست؛ بلکه نماد بازگشت ژئوپلیتیک منطقه به مدار واقع‌گرایی است.


برای نخستین‌ بار پس از دهه‌ها، خاورمیانه از زیر سایه‌ی شوروی‌گرایی سیاسی خارج می‌شود و به سوی تعادل و همکاری اقتصادی پیش می‌رود. ایران پس از فروپاشی ناگزیر ( ج.ا ) می‌تواند در این نظم تازه جایگاه طبیعی خود را بازیابد، کشوری تمدنی، با پشتوانه‌ی فرهنگی و توان علمی، که بجای نیابت ایدئولوژیک، میانجی توسعه و عقلانیت در منطقه خواهد بود. بازگشت ایران به مدار سازندگی و همکاری، نه‌تنها ضروری برای بازسازی داخلی، بلکه ضامن ثبات خاورمیانه است؛ ایرانی که بجای دشمن‌سازی، در پی پیوند و گفتگو باشد، همان نقشی را ایفا خواهد کرد که تاریخ از او انتظار دارد،  پیوند شرق و غرب، منابع و فناوری، و تمدن و مدرنیته.


در این چشم‌انداز تازه، رضا شاه دوم پهلوی با درک ژرف از تحولات سیاسی و ژئوپلیتیک خاورمیانه نو، تلاش‌هایی هدفمند و هم‌راستا با منافع ملی ایران را پی گرفته است. دیدگاه واقع‌گرای او نسبت به همکاری منطقه‌ای، گفتگو با جهان آزاد و بازسازی جایگاه ایران در نظم پسا‌روسی، نشانه بلوغ سیاسی و آگاهی از مسیر آینده است. حضور او در عرصه دیپلماسی مردمی و ارتباط با نخبگان جهانی، بیانگر درک صحیح از زمان و تحولات است؛ و همین آگاهی، او را به آلترناتیوی مطمئن، ملی و در تراز جهانی برای بازگشت ایران به مدار توسعه بدل می‌سازد.


در این میان، پیام این مقاله به روسیه روشن است: روسیه هنوز می‌تواند بازیگری محترم در جهان باشد، اگر از اسارت گذشته رها شود. پتانسیل علمی، فرهنگی و انسانی آن کشور عظیم است، اما تا زمانی که کرملین اخلاق را به معامله و انسان را به ابزار بدل کند، نه جایگاه جهانی خواهد یافت و نه احترام تاریخی. خام‌فروشی و میلیتاریسم جایگزین خرد و همکاری نمی‌شوند. جهان امروز بر مدار مشارکت می‌چرخد، نه سلطه؛ و هر قدرتی که این حقیقت را نپذیرد، محکوم به زوال است.


با این حال، فروپاشی محور روسی را نباید صرفاً پایان یک قدرت منطقه‌ای دانست، بلکه باید آن را بخشی از فرایند گسترده‌تر افول اندیشه‌های اقتدارگرایانه دانست که از میراث چپ جهانی و شورویسم تغذیه کرده‌اند. در دهه‌های اخیر، بخشی از جریان‌های فکری در غرب، با پوشش گفتمان‌های عدالت‌ خواهانه و ضد‌استعماری، ناخواسته در خدمت بازتولید همان ذهنیت ضد آزادی قرار گرفتند که روزگاری در مسکو سازمان یافته بود.


در شرق نیز چین با تلفیق قدرت متمرکز سیاسی و سرمایه‌داری دولتی، شکل تازه‌ای از همان منطق سلطه‌ی بدون اخلاق را عرضه کرده است. این پیوند میان چپ فکری و اقتدارگرایی اقتصادی، اگرچه در ظاهر مدرن و فناورانه است، در جوهر خود تداوم همان بی‌اعتمادی به انسان آزاد و جامعه‌ی باز است. اما جهان در حال عبور از این مرحله است؛ ملت‌ها دیگر پذیرای هیچ ایدئولوژی مبتنی بر ترس و فرمان نیستند. دوران نفوذ از راه شعار بسر آمده و جای آن را عقلانیت، همکاری و کرامت انسانی گرفته است. در نظم نوین جهانی، روسیه، چین و هر قدرت دیگری تنها زمانی ماندگار خواهند ماند که بپذیرند جهان بر مدار آزادی و احترام متقابل می‌چرخد، نه بر مدار نیابت و سلطه.


از کرملین تا قم، از بغداد تا تل‌آویو، تاریخ در حال بازنویسی است؛ و خاورمیانه، برای نخستین‌بار در قرن جدید، آماده است از زیر آوار نفوذ روسی برخیزد و خود را در نقشه‌ی جهانی بازآفریند.


دُنباس منطقه‌ای در شرق اوکراین شامل استان‌های دونتسک و لوهانسک است که از سال ۲۰۱۴ به یکی از محورهای اصلی مناقشه روسیه و اوکراین بدل شده است. با وجود تهاجم گسترده روسیه، کنترل این منطقه برای مسکو حاصل نشده و درگیری‌ها همچنان به‌ صورت فرسایشی ادامه دارد.

Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
bottom of page